★ຖēຟ ຟ໐rl໓★



باران نگاهم بر سیمایت بارید ونگاهت را تر کرد.
ولی افسوس نگاهت مصنوعی بود .
ولبهای همیشه خندان بر روی صورتت شکفته بود.
لیک لبخندی مصنوعی.
دستی به گیسوانت کشیدم و.
شب در من فرو افتاد.
پلکی زدم .
پلکی زدم وبه شهر چشمانت سفر کردم.
گویی در آسمان بودم؟آری.
دستی به آسمان نگاهت کشیدم.
آسمان زیر پلک هایت گم شد.
انگار برای همیشه خوابیدی.
گر چه آن روز دستانت ســـردبود.

ولی باز هم عروسک خیالم بودی.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

cobgranuleg من بی می ناب زیستن نتوانم دنیای امروز Linda Brooke بیت ارز همه چی موجوده شه دروس Mike